تبادل لینک
هوشمند برای
تبادل لینک
ابتدا ما را با
عنوان دعا
نویسی از روی
قران و
آدرس
ramzkhoda.LXB.ir لینک نمایید
سپس مشخصات
لینک خود را در
زیر نوشته . در
صورت وجود لینک
ما در سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
طبق گواهی تاريخ ، پيغمبر اكرم در زمان حيات خودشان پس از چند سالی كه از هجرت گذشت نامه هايی به سران كشورهای جهان نوشتند و پيامبری خود را اعلام و آنها را بدين اسلام دعوت كردند . يكی از آن نامه ها نامه ای بود كه به خسرو پرويز پادشاه ايران نوشتند و او را به اسلام دعوت كردند ، ولی چنانكه همه شنيده ايم خسرو پرويز تنها كسی بود ، كه نسبت به نامه آن حضرت اهانت كرد و آنرا دريد . اين خود نشانه فسادی بود كه در اخلاق دستگاه حكومتی ايران راه يافته بود ، هيچ شخصيت ديگر از پادشاهان و حكام و امپراطوران چنين كاری نكرد ، بعضی از آنان جواب نامه را با احترام و توأم با هدايايی فرستادند . خسرو به پادشاه يمن كه دست نشانده حكومت ايران بود دستور داد كه درباره اين مرد مدعی پيغمبری ، كه به خود جرئت داده كه به او نامه بنگارد و نام خود را قبل از نام او بنويسد تحقيق كند و عنداللزوم او را نزد خسرو بفرستد . ولی از آنجا كه " « يريدون ليطفؤوا نور الله بافواههم و الله متم نوره غ " ، هنوز فرستادگان پادشاه يمن در مدينه بودند كه خسرو سقوط كرد و شكمش به دست پسرش دريده شد . رسول اكرم قضيه را به فرستادگان پادشاه يمن اطلاع داد ، آنها با حيرت تمام خبر را برای پادشاه يمن بردند و پس از چندی معلوم شد كه قضيه همچنان بوده كه رسول اكرم خبر داده است . خود پادشاه يمن و عده زيادی از يمنی ها بعد از اين جريان مسلمان شدند و همراه آنان گروه زيادی از ايرانيان مقيم يمن نيز اسلام اختيار كردند . در آن زمان به واسطه يك جريان تاريخی كه در كتب تاريخی مسطور است عده زيادی از ايرانيان در يمن زندگی میكردند و حكومت يمن يك حكومت ، صد در صد ، دست نشانده ايرانی بود . نيز در زمان حيات پيغمبر اكرم ، در اثر تبليغات اسلامی عده زيادی از مردم بحرين كه در آن روز محل سكونت ايرانيان مجوس و غير مجوس بود به آيين مسلمانی در آمدند ، و حتی حاكم آنجا كه از طرف پادشاه ايران تعيين شده بود مسلمان شد . عليهذا اولين اسلام گروهی ايرانيان در يمن و بحرين بوده است . البته اگر از نظر فردی در نظر بگيريم شايد اولين فرد مسلمان ايرانی سلمان فارسی است ، و چنانكه میدانيم اسلام اين ايرانی جليل آنقدر بالا گرفت كه به شرف " « سلمان منا اهل البيت » " نايل شد . سلمان نه تنها در ميان شيعيان احترام زياد دارد بلكه در ميان اهل تسنن نيز در رديف صحابه درجه اول بشمار میرود . كسانی كه به مدينه مشرف شده اند میدانند كه دور تا دور مسجد النبی اسماء صحابه بزرگ و ائمه مذاهب اسلامی نوشته است . يكی از كبار صحابه كه نامش در آنجا به عنوان يك صحابه كبير نقش شده سلمان فارسی است . همين مقدار سابقه ايرانيان با اسلام در زمان پيغمبر اكرم ( ص ) كافی بود كه بسياری از آنان با حقايق اسلامی آشنا شوند ، طبعا اين خود وسيله ای بود برای اينكه خبر اسلام به ايران برسد و كم و بيش مردم ايران با اسلام آشنا شوند ، خصوصا با توجه به اينكه چنانكه خواهيم گفت وضع دينی و حكومتی آنروز ايران طوری بود كه مردم تشنه يك سخن تازه بودند ، در حقيقت در انتظار فرج به سر میبردند . هر گونه خبری از اين نوع ، به سرعت برق در ميان مردم میپيچيد . مردم طبعا میپرسيدند اين دين جديد اصولش چيست ؟ فروعش چيست ؟ تا آنكه زمان خلافت ابی بكر و عمر فرا رسيد . در اواخر دوره خلافت ابی بكر و تمام دوران خلافت عمر در اثر جنگهايی كه ميان دولت ايران و مسلمانان پديد آمد تقريبا تمام مملكت ايران به دست مسلمانان افتاد و مليونها نفر ايرانی كه در اين سرزمين به سر میبردند از نزديك با مسلمانان تماس گرفتند و گروه گروه دين اسلام را پذيرفتند . ما در اينجا قسمتی را كه جناب آقای عزيز الله عطاردی در زمينه سابقه خدمات ايرانيان تحت عنوان " خدمات ايرانيان به اسلام از كی شروع شد " تهيه كردهاند كه به ما قبل فتوحات نظامی مربوط میشود عينا درج میكنيم ( 1 ) .خدمات ايرانيان به اسلام از كی شروع شد ؟ " علاقه ايرانيان به دين مقدس اسلام از همان آغاز ظهور اين دين مقدس شروع شد . قبل از اينكه شريعت مقدس اسلام توسط مجاهدين مسلمان به اين سرزمين بيايد ، ايرانيان مقيم يمن به آئين اسلام گرويدند و با ميل و رغبت به احكام قرآن تسليم شدند و از جان و دل در ترويج شريعت اسلام كوشش نمودند و حتی در راه اسلام و مبارزه با معاندين نبی اكرم جان سپردند . خدمات ايرانيان در انتشار و ترويج دين اسلام نيازمند به تحقيق بسيار دامنه داری است و بايد گروهی از محققين و كارشناسان معارف اسلامی هر كدام در موضوعی كه تخصص دارند در اين مورد بررسی كنند . تاريخ فتوحات اسلامی در شرق و غرب جهان حاكی از جانفشانی و مجاهدت گروهی از مردمان ايرانی است كه با خلوص عقيده در راه اسلام از خود گذشتگی نشان دادند ، و دشمنان داخلی و خارجی اسلام را سركوب كردند . مسلمانان كشورهای شرقی و جنوب شرقی مانند شبه قاره هند و پاكستان ، تركستان شرقی ، چين ، مالزيا ، اندونزی و جزاير اقيانوس هند مرهون فعاليتهای بی نظير ايرانيان مسلمان هستند كه با كوشش پيگيری از طريق دريانوردی و بازرگانی اسلام را به دورترين نقاط آسيا رسانيدند و از طريق تبليغ و ارشاد ، مردم را با دين مقدس اسلام آشنا ساختند . ايرانيان در كشورهای غربی و شمال افريقا و قاره اروپا و آسيای صغير نيز در ترويج دين اسلام سهم بسزايی دارند ، پس از اينكه اهالی خراسان و نواحی شرقی ايران بر ضد خلافت ضد اسلامی امويان قيام كردند و بساط حكومت آنان را كه به نام اسلام بر مردم مسلمان حكومت میكردند بر انداختند و عباسيان بر اريكه خلافت مستقر شدند ، تمام امور كشوری و لشكری ممالك اسلام به دست ايرانيان مخصوصا خراسانيان افتاد و اينان تمام مناصب سياسی دولت اسلامی را در شرق و غرب به دست گرفتند . در عصر مأمون هنگام مراجعت وی به عراق ، گروهی از اعيان و اشراف و رجال خراسان با وی همراهی كردند و در عراق ، ساكن شدند . مأمون چون از كارشكنی بعضی از افراد خاندان خود ناراحت بود تصميم گرفت مناصب دولتی را به ايرانيان بدهد ، از اين رو گروهی از بزرگان ايران را به نواحی مصر و شمال افريقا فرستاد تا در آن جا مستقر شده راه نفوذ مخالفين را در آن مناطق بگيرند ، مخصوصا كه هنوز دولت امويان در اندلس وجود داشت و عباسيان از اين جهت همواره در ناراحتی به سر ميبردند و از نفوذ آنان جلوگيری میكردند . تحقيق و بررسی درباره اين خاندانهای مهاجر كه اكثر از اهل نيشابور ، هرات ، بلخ ، بخارا ، و فرغانه بودند نياز به نوشتن چند مجلد كتاب دارد و تشريح خدمات ايرانيان شمال افريقا در كتب تاريخ و تراجم رجال علم و ادب به تفصيل ذكر شده است . ما به طور اختصار ، فهرستی از فعاليتهای ايرانيان را در دو قسمت يكی قبل از ورود دين اسلام به ايران و ديگر پس از گرايش آنها به اسلام ذيلا مینگاريم . اينك قسمت اول :ايرانيان در يمن در اوان تولد حضرت رسول صلی الله عليه و آله گروهی ايرانی در يمن ، عدن ، حضرموت ، و ساحل دريای سرخ زندگی میكردند ، و حكومت يمن را نيز در دست داشتند . قبل از بررسی در اين موضوع ناگزير هستيم برای روشن شدن مطلب علت مهاجرت و اقامت افراد ايرانی را در يمن بررسی كنيم تا موضوع بهتر قابل درك باشد . در زمان انوشيروان ، دولت حبشه از طريق دريا به يمن حمله آورد و حكومت اين منطقه را بر انداخت . سيف بن ذی يزن پادشاه يمن به دربار انوشيروان آمد تا از وی ياری جويد و حبشيان را از يمن بيرون كند . مورخين نوشته اند سيف مدت هفت سال در تيسفون ( مدائن ) اقامت نمود تا اجازه يافت كه با انوشيروان ملاقات كند ، سيف بن ذی يزن به انوشيروان گفت : مرا در جنگ با حبشيان ياری كن و گروهی از سربازان خود را با من بفرست تا مملكت خود را بگيرم . انوشيروان گفت : در آيين من روا نيست كه لشكريان خود را فريب دهم و آنها را به كمك افرادی كه با من هم عقيده نيستند بفرستم . پس از مشورت با درباريان و مشاورينش قرار شد كه گروهی از زندانيان محكوم به اعدام را همراه سيف بن ذی يزن به يمن بفرستند تا حبشيان را از آنجا اخراج كنند . اين رأی به تصويب رسيد ، و مورد عمل قرار گرفت . تعداد اين جماعت را در حدود هزار نفر نوشتهاند . و همين جماعت اندك توانستند حبشيان را كه عدد آنها از سی هزار هم بيشتر بود از پا در آورند و همه را هلاك كنند . فرماندهی ايرانيان در يمن به عهده شخصی به نام " وهرز " بود . پس از شكست حبشيان و مردن سيف بن ذی يزن ، همين " و هرز " ايرانی كه نام حقيقی آن " خرزاد " بود در يمن به حكومت رسيد و از دولت ايران متابعت می كرد .اسلام باذان ايرانی و ساير ايرانيان مقيم يمن هنگامی كه دين مقدس اسلام آشكار شد و نبی اكرم دعوت خود را آغاز فرمود ، حكومت يمن به دست باذان بن ساسان ايرانی بود . جنگهای حضرت رسول صلی الله عليه و آله با قبائل عرب و مشركين قريش در زمان همين باذان شروع شد . باذان از جانب خسرو پرويز بر يمن حكومت میكرد و بر سرزمينهای حجاز و تهامه نيز نظارت داشت و گزارش كارهای آن حضرت را مرتبا به خسرو پرويز میرسانيد . حضرت رسول صلی الله عليه و آله در سال ششم هجری خسرو پرويز را به دين مقدس اسلام دعوت كرد . وی از اين موضوع سخت ناراحت شد و نامه آن جناب را پاره نمود ، و برای باذان عامل خود در يمن نوشت كه نويسنده اين نامه را نزد وی اعزام كند . باذان نيز دو نفر ايرانی را به نام بابويه و خسرو به مدينه فرستاد و پيام خسرو پرويز را به آن جناب رسانيدند . و اين اولين ارتباط رسمی ايرانيان با حضرت رسول بوده است . هنگامی كه خبر احضار حضرت رسول به ايران به مشركين قريش رسيد ، بسيار خوشوقت شدند و گفتند ديگر برای محمد خلاصی نخواهد بود ، زيرا ملك الملوك خسرو پرويز با وی طرف شده و او را از بين خواهد برد . نمايندگان باذان با حكمی كه در دست داشتند در مدينه حضور پيغمبر رسيدند و منظور خود را در ميان گذاشتند . حضرت فرمود : فردا بياييد و جواب خود را دريافت كنيد . روز بعد كه خدمت آن جناب آمدند حضرت فرمود : شيرويه ديشب شكم پدرش خسرو پرويز را دريد و او را هلاك ساخت . پيغمبر فرمود : خداوند به من اطلاع داد كه شاه شما كشته شد و مملكت شما بزودی به تصرف مسلمين در خواهد آمد . اينك شما به يمن باز گرديد ، و به باذان بگوييد اسلام اختيار كند . اگر مسلمان شد حكومت يمن همچنان با او خواهد بود . نبی اكرم به اين دو نفر هدايايی مرحمت فرمود و آن دو نفر به يمن باز گشتند و جريان را به باذان گفتند . باذان گفت : ما چند روزی درنگ میكنيم ، اگر اين مطلب درست از كار در آمد معلوم است كه وی پيغمبر است و از طرف خداوند سخن میگويد ، آنگاه تصميم خود را خواهيم گرفت . چند روزی بر اين قضيه گذشت كه پيكی از تيسفون رسيد و نامه از طرف شيرويه برای باذان آورد ، باذان از جريان قضيه به طور رسمی مطلع شد و شيرويه علت كشتن پدرش را برای وی شرح داده بود . شيرويه نوشته بود كه مردم يمن را به پشتيبانی وی دعوت كند و شخصی را كه در حجاز مدعی نبوت است آزاد بگذارد و موجبات ناراحتی او را فراهم نسازد . باذان در اين هنگام مسلمان شد و سپس گروهی از ايرانيان كه آنها را " ابناء " و " احرار " میگفتند مسلمان شدند و اينان نخستين ايرانيانی هستند ، كه وارد شريعت مقدس اسلام گرديدند . حضرت رسول باذان را همچنان بر حكومت يمن ابقا كردند و وی از اين تاريخ از طرف نبی اكرم بر يمن حكومت میكرد و به ترويج و تبليغ اسلام پرداخت و مخالفين و معاندين را سر جای خود نشانيد . باذان در حيات حضرت رسول درگذشت ، و فرزندش شهربن باذان از طرف پيغمبر به حكومت منصوب شد . وی نيز همچنان روش پدر را تعقيب نمود و با دشمنان اسلام مبارزه میكرد . ارتداد اسود عنسی و مبارزه ايرانيان با وی پس از مراجعت نبی اكرم از حجة الوداع ، چند روزی از فرط خستگی مريض شده بستری گرديدند . اسود عنسی از مرض پيغمبر اطلاع پيدا كرد و پنداشت كه نبی اكرم از اين ناخوشی رهايی پيدا نخواهد كرد . از اين رو در يمن ادعای نبوت كرد و گروهی را دور خود جمع نمود . عده كثيری از اعراب يمن پيرامون وی را گرفتند .
ارتداد اسود عنسی نخستين ارتدادی است كه در اسلام پديد آمد ( 1 ) . عنسی با قبائلی از عرب كه پيرامون وی را گرفته بودند به طرف صنعا حمله آورد . شهر بن باذان ايرانی كه حاكم حضرت نبی اكرم بود و در مركز صنعا حكومت میراند ، خود را برای دفع اسود كذاب كه بر ضد اسلام قيام كرده بود آماده ساخت . اسود با هفتصد سوار به جنگ شهر بن باذان آمد و بين اين دو ، جنگ سختی درگرفت . شهر بن باذان در اين جنگ كشته شد و اين نخستين فرد ايرانی است كه در راه اسلام به شهادت رسيد . اسود عنسی ، پس از كشتن وی با زن شهر بن باذان ازدواج كرد و بر همه يمن تا حضر موت ، بحرين ، احساء ، و بيابانهای بين نجد و طائف تسلط پيدا كرد و همه قبائل يمن را مطيع خود ساخت و فقط تنی چند از اعراب تسليم او نشدند و به طرف مدينه منوره مراجعت نمودند . پس از كشته شدن شهر بن باذان رياست ايرانيان را فيروز و داوديه به عهده گرفتند . اينان همچنان در طريقه اسلام و متابعت از نبی اكرم ثابت ماندند و روش باذان و فرزندش شهر بن باذان را از دست ندادند . در اين بين جريان كشته شدن شهر بن باذان و حوادث يمن به اطلاع حضرت رسول رسيد و مسلمانان مدينه متوجه شدند كه جز ايرانيان و جماعتی از عرب ، سرزمين يمن مرتد شده پيرامون اسود كذاب را گرفته اند .نامه حضرت رسول به ايرانيان يمن جشيش ديلمی كه از ايرانيان مسلمان يمن بود گويد : حضرت رسول اكرم برای ما نامه نوشتند كه با اسود كذاب جنگ كنيم . فرمان پيغمبر اسلام برای فيروز ، دادويه ، و جشيش صادر شده بود و اينان مأمور شده بودند كه با دشمنان اسلام به طور آشكار و پنهان جنگ كنند ، و فرمان حضرت رسول را به همه مسلمانان برسانند . فيروز ، دادوية ، و جشيش ديلمی فرمان پيغمبر را به همه ايرانيان رسانيدند . ديلمی گويد : ما شروع كرديم به مكاتبه و دعوت مردم كه خود را برای جنگ با اسود عنسی مهيا سازند . در اين هنگام اسود از جريان مطلع شد و برای ايرانيان پيامی فرستاد و آنها را تهديد كرد كه اگر با وی سر جنگ و ستيز داشته باشند چنان و چنين خواهد شد . ما در پاسخ وی گفتيم : هرگز سر جنگ با شما نداريم ، ولكن اسود به سخنان ما اعتمادی پيدا نكرد و همواره از ايرانيان بيم داشت كه امكان دارد وی را از پای در آورند . در اين گير و دار نامه هايی از " عامر بن شهر " و " ذی زود " و چند جای ديگر رسيد ، مردم در اين نامه ها ما را به جنگ با اسود تشويق میكردند و نويد مساعدت و همراهی میدادند سپس مطلع شديم كه حضرت رسول برای جماعتی ديگر نيز نامه نوشته اند و فرمان داده اند كه از فيروز و دادويه و ديلمی پشتيبانی كنند ، و آنان را در مقابل اسود كذاب ياری نمايند . از اين رو ما در ميان مردم پشتيبان پيدا كرديم .توطئه ايرانيان برای كشتن اسود عنسی اسود عنسی از توطئه ايرانيان احساس خطر كرد و دريافت اين موضوع به جای حساسی خواهد رسيد . جشيش ديلمی گويد : آزاد ، زن شهر بن باذان كه در تصرف اسود بود ما را بسيار مساعدت میكرد و راهنماييهای وی ما را سرانجام پيروز گردانيد . ديلمی گويد : به آزاد گفتم : اسود شوهر تو را كشت و همه خويشاوندانت را هلاك كرد و از دم شمشير گذرانيد و زنان را تصرف كرد . آزاد كه زنی با غيرت و شهامت بود گفت : به خدای سوگند كه من مردی را مانند اسود دشمن نمی دارم . اسود مردی بی رحم است و هيچ حقی را از خداوند مراعات نمیكند و به محرم و نامحرم عقيده ندارد . آزاد گفت : شما تصميم خود را با من در ميان گذاريد ، من نيز آنچه در منزل اسود میگذرد با شما در ميان خواهم گذاشت . ديلمی گويد : از نزد آزاد بيرون شدم و آنچه بين من و او جريان پيدا كرد باطلاع فيروز و دادويه رسانيدم در اين هنگام مردی از در داخل شد و قيس بن عبد يغوث را كه با ما همكاری میكرد به منزل اسود دعوت كرد . قيس به اتفاق چند نفر به منزل اسود رفتند وليكن نتوانستند آسيبی به وی برسانند . در اين هنگام ، بين قيس و اسود سخنانی رد و بدل شد و قيس بار ديگر به منزل فيروز و دادويه و ديلمی مراجعت كرد و گفت : اينك اسود كذاب میرسد و شما هر كاری كه دلتان میخواهد با وی انجام دهيد در اين وقت قيس از منزل بيرون شد و اسود با گروهی از اطرافيانش به طرف ما آمد . در نزديك منزل در حدود دويست گاو و شتر بود ، وی دستور داد همه آن گاوان و شتران را كشتند . اسود فرياد زد : اين فيروز آيا راست است كه در نظر داری مرا بكشی و با من جنگ كنی ؟ در اين وقت اسود حربه ای را كه در دست داشت به طرف فيروز حواله كرد و گفت : تو را مانند اين حيوانات سر خواهم بريد . فيروز گفت : چنين نيست ما هرگز با تو سر جنگ نداريم و قصد كشتن تو را هم نداريم ، زيرا تو داماد ايرانيان هستی و ما به احترام آزاد به تو آسيبی نخواهيم رسانيد . علاوه كه تو اكنون پيغمبری و امور دنيا و آخرت در دست تو قرار دارد . اسود گفت : بايد قسم ياد كنی كه نسبت به من خيانت نكنی و وفادار باشی فيروز سخنانی بر زبان راند و با وی همراهی كرد تا از خانه بيرون شدند ، در اين هنگام كه فيروز باتفاق اسود از خانه بيرون شده راه میرفتند ، ناگهان شنيد كه مردی از وی سعايت میكند ، اسود هم به اين مرد ساعی میگويد : فردا فيروز و رفقايش را خواهم كشت . ناگهان اسود متوجه شد كه فيروز گوش میدهد . ديلمی گويد : فيروز از نزد اسود مراجعت كرد و جريان غدر و حيله وی را در ميان گذاشت . ما دنبال قيس فرستاديم و او نيز در مجلس ما شركت كرد پس از مدتی مشاوره تصميم گرفتيم بار ديگر با آزاد ، زن اسود مذاكره كنيم و جريان را به اطلاع وی برسانيم و از نظر وی نيز اطلاعی به دست آوريم . ديلمی گويد : من نزد آزاد رفتم و موضوع را با وی در ميان گذاشتيم و همه قضايا را به اطلاع او رسانيدم . آزاد گفت : اسود هميشه از خود میترسد و هيچ اطمينانی به جانش ندارد هنگامی كه در منزل قرار میگيرد تمام اطراف اين قصر و راههايی كه به آن منتهی میشود مورد نظر مأمورين است و حركت هر جنبنده را زير نظر خود میگيرند بنابراين راه وصول به اين ساختمان برای افراد عادی امكان ندارد تنها جايی كه اسود بدون حافظ و نگهبان استراحت میكند همين اطاق است ، شما فقط در اين جا میتوانيد او را دريابيد و او را از پای در آوريد ، و مطمئن باشيد كه در اطاق خواب وی جز شمشير و چراغی چيز ديگری نيست . ديلمی گويد : من از نزد آزاد بيرون شدم و در نظر داشتم از قصر خارج گردم ، در اين هنگام اسود از اطاق خارج شد و تا مرا ديد بسيار ناراحت گرديد وی در حالی كه ديدگانش از فرط غضب سرخ شده بود گفت : از كجا آمدی و چه كسی به شما اجازه داد بدون اذن من به خانه وارد شوی ؟ ديلمی گويد : وی سرم را چنان فشار داد كه نزديك بود از پا در آيم . در اين هنگام آزاد از دور جريان را ديد و فرياد بر آورد : اسود از وی درگذر ، و اگر وی فرياد آزاد را نشنيده بود مرا میكشت . آزاد به اسود گفت : وی پسر عموی من است و به ديدن من آمده است ، از وی دست بكش . اسود پس از شنيدن اين سخنان دست از من برداشت و مرا رها كرد و من از قصر بيرون شدم و به نزد دوستان خود آمده جريان را با آنان در ميان گذاشتم . در اين هنگام كه سرگرم گفتگو در اين موضوع بوديم ، قاصدی از طرف آزاد آمد و گفت : وقت فرصت است و شما میتوانيد به مقصود خود برسيد ، و هر تصميمی را كه در نظر گرفتهايد هر چه زودتر به مرحله عمل در آوريد . به فيروز گفتيم : هر چه زودتر خود را به آزاد برسان ، وی به سرعت خود را به آزاد رسانيد ، آزاد جريان را كاملا با وی در ميان گذاشت . فيروز گويد : ما در خارج ساختمانی كه اسود در آن زندگی میكرد راهی از زير زمين با طلاق وی باز كرديم . و افرادی را در دهليز آن قرار داديم تا در موقع ما به فيروز اعتماد داشتيم ، زيرا وی مردی شجاع و بيباك و هم زورمند و قوی بود ، به فيروز گفتيم : بنگر در روشنايی چه چيز میبينی ؟ فيروز بيرون شد در حالی كه ما بين او نگهبانان قرار گرفته بودند ، هنگامی كه بر در اطاق رسيد صدای خرخری شنيد ، معلوم شد اسود در خواب فرو رفته و نفيرش بلند شده است ، آزاد زنش نيز در گوشه ای نشسته ، هنگامی كه فيروز در اطاق رسيد ناگهان اسود از خواب پريده و بلند شد و در جای خود نشست و فرياد بر آورد : ای فيروز مرا با تو چكار است ؟ ! در اين هنگام فيروز متوجه شد كه اگر مراجعت كند به دست نگهبانان كشته خواهد شد و آزاد نيز هلاك خواهد شد ، ناگهان خود را به درون اطاق افكند و خويشتن را بروی اسود انداخت و با وی گلاويز شد و مانند شتر نر بروی حمله آورد و سرش را گرفت و او را خفه كرد . هنگامی كه میخواست از اطاق بيرون رود آزاد گفت : مطمئن هستی كه اين مرد كشته شده و جان از كالبدش در آمده است ؟ فيروز گفت : آری كشته شد و تو از وی راحت شدی . فيروز از اطاق بيرون شد و جريان را باطلاع ماها كه در كنار دهليز زير زمينی بوديم رسانيد ما نيز داخل اطاق شديم ، در حاليكه اسود كذاب هنوز مانند گاو فرياد بر میآورد سپس با كارد بزرگی سرش را از تن وی جدا كرديم و بدين طريق منطقه يمن را از وجود ناپاكش پاك ساختيم . در اين لحظه اضطرابی در حوالی اطاق مخصوص وی پديد آمد و سر و صدا بلند شد ، نگهبانان از اطراف و اكناف به طرف ساختمان مسكونی اسود آمدند و فرياد بر آوردند : چه شده است ؟ آزاد زن اسود گفت موضوع تازهای نيست ، پيغمبر در حال نزول وحی است ! و در اثر وحی بدين حالت افتاده است و بدين طريق نگهبانان از اطراف اطاق پراكنده شدند و ما از خطر جستيم . پس از رفتن نگهبانان بار ديگر سكوت فضای اطاق را فرا گرفت و ما چهار نفر يعنی فيروز ، دادويه ، جشيش ديلمی ، و قيس در اين فكر افتاديم كه رفقای خود را چگونه از اين جريان مطلع سازيم : در نظر گرفتيم فرياد بزنيم كه اسود را كشتيم ، و همين نظريه را در هنگام طلوع فجر به مرحله عمل در آورديم . پس از طلوع فجر شعاری را كه قرار بود ، با صدای بلند اعلام كرديم ، و در آخر اين فرياد مسلمانان و كفار رسيدند و از وقوع قضيه بزرگی اطلاع پيدا كردند . ديلمی گويد : سپس شروع كردم به اذان گفتن و با صدای بلند گفتم " اشهد ان محمدا رسول الله " و اعلام كردم كه " عيهله " يعنی اسود كذاب دروغ میگفت و بدون حق خود را پيغمبر معرفی میكرد . در اين موقع سر او را بطرف مردم افكندم . پس از اين جريان گروهی از نگهبانان وی كه كشته شدن وی را مشاهده كردند شروع كردند بغارت قصر وی و هر چه در آن بود به يغما بردند ، و به طور كلی در يك لحظه آنچه در آن كاخ جمع شده بود از بين رفت و تار و مار شد . بدين طريق يك ادعای باطل و دروغ كه موجب قتل نفوس بيشماری گرديد نابود شد . پس از اين به اهل صنعا گفتيم هر كس يكی از اصحاب عنسی را مشاهده كرد دستگير كند . بدين ترتيب گروهی از ياران اسود توقيف گرديدند . هنگامی كه طرفداران اسود از جايگاه خود در آمدند مشاهده كردند هفتاد نفر از رفقای آنها مفقود الاثر میباشند ، دوستان اسود جريان را برای ما نوشتند ، ما نيز برای آنان نوشتيم آنچه را كه آنها در دست دارند برای ما واگذارند ، و ما نيز آنچه را در اختيار داريم به زمين خواهيم گذاشت . اين پيشنهاد به مرحله عمل در آمد وليكن ياران اسود بعد از اين نتوانستند همديگر را ملاقات كنند و تصميمات جديدی بگيرند ، و ما كاملا از شر آنان آسوده شديم . اصحاب اسود بعد از كشته شدن وی به بيابانهای بين صنعا و نجران پناه بردند و ديگر از مداخله در امور ممنوع شدند . در اين هنگام كليه عمال و حكام عبدالله بن عمر روايت میكند : در شبی كه اسود كذاب كشته شد از طريق وحی خبر كشته شدن وی به اطلاع نبی اكرم رسيد ، و حضرت فرمودند : عنسی كشته شد و قتل وی به دست مبارك كه از يك خانواده مبارك میباشد واقع گرديده است مسلمانان از حضرت رسول پرسيدند كدام مرد وی را كشت ؟ فرمود : فيروز . ايام حكومت و رياست اسود در يمن و نواحی آن سه ماه به طول انجاميد . فيروز گويد : چون اسود را كشتيم اوضاع و احوال به صورت عادی در آمد و مانند روزهای قبل از وی ، بار ديگر امن و آرامش سرزمين يمن را فرا گرفت معاذ بن جبل كه از طرف پيغمبر امام جماعت اهل يمن بود و در دوره اسود خانه نشين شده بود ، بار ديگر دعوت شد كه نماز را از سر گيرد و اقامه جماعت كند . ما از هيچ چيز باك نداشتيم جز اندكی از سواران طرفداران اسود كه در اطراف يمن پراكنده شده بودند . در اين هنگام كه اوضاع و احوال آرام شده بود خبر در گذشت نبی اكرم صلی الله عليه و آله و سلم رسيد و بار ديگر آرامش به هم خورد و رشته امور از هم گسيخته گرديد .